صدراصدرا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

صدرای کوچک ما

8 ماهگی...

  سلام پسر گل  مامان که مامان و هر روز از روز قبل بیشتر عاشق خودت میکنی خوبی گلم ؟مبارکت باشه پایان ۸ ماهگی و رفتن تو ماه ۹ زندگی خیلی از خدا ممنونم به خاطر این که تو فرشته ی ناز دوست داشتنی و به من هدیه داد یه ماه دیگه هم زود گذشت و تو داری روز به روز بزرگتر میشی  اصلا باورم نمیشه اینقدر زود گذشت اینگار همین دیروز بود که منتظر به دنیا اومدنت بودیم الان کلی کارای جدید یاد گرفتی دیگه تند تند سینه خیز و گاهی چار دست و پا میری وقتی بابا را میبینی تند تند میگی بابابابابا ... ولی مامان نمیگی یادت باشه، الهی قربون اون دست دستی کردنت برم دیروز وقتی دیدم جلوی تی وی با دست زدن بچه ها تو هم دست میزنی خیلی خوشحال شدم اص...
23 فروردين 1391

اولین عید من و پسرم

سلام   اول برای خودم و برای همه تون آرزوهای خوب می کنم. امیدوارم که سال جدید برای همه دوستانم سال خوبی باشد. ایشالا که همه سالم و سلامت باشید که سلامتی بهترین نعمتی است که خدا به هرکس می دهد. امیدوارم همه ی مامان هایی که نی نی دارند نی نی هاشون سالم باشند و همه ی اونهایی که در انتظار فرزند هستند خدا بهشون فرزند خوب و صالح عطا کنه. این روزهای آخر سال که همه مشغول دویدن هستند. شهر مثل یک بادکنک می مونه که از اول اسفند یواش یواش باد می شه و روزهای آخر که می شه دیگه رو به ترکیدن می ره. همین که روز اول عید که می رسه بادش خالی می شه. شهر خلوته خلوته و آروم . سالی که گذشت بهترین سال من بود. خداوند من را لایق مادر شدن دانست...
24 اسفند 1390

این روزهای من و صدرا

سلام عزیز دلم خیلی وقته چیزی برات ننوشتم دیگه حسابی بزرگ شدی الان سه هفته است که میشینی، با روروئک همه جا میری، قربونت برم خیلی هم فضول شدی من هر چیزی دستم میگیرم تو هم میخوای همونو بیگیری دستت، از غذا خوردنم که دیگه نگو اصلا نمیذاری بفهمم چی می خورم شیرجه میزنی توی سفره همه چیز برات جالبه، صدرای عزیزم این همه هیجانت منم پر هیجان کرده روز به روز دوری از تو و سر کار رفتن برام سخت تر میشه  عملاً بیشتر ساعت کاریم دارم به تو فکر میکنم که الان داری چی کار میکنی البته خیالم راحته که خونه مامانی حسابی بهت خوش میگذره و مامانی خیلی بهتر و بیشتر از من هواتو داره. دوست دارم خیلی زیاد
14 اسفند 1390

بدون عنوان

صدرای کوچک ما در ٥ ماهگی عکس صدرا با متینا (دختر دایی) خونه مامانی   صدرا با پسر دایی مهدی که خیلی هم دیگه رو دوست دارن و از همه مهمتر صدرا و بابا   صدرای عزیزم همیشه یادت باشه یه بابای خیلی مهربون داری که تو را یه عالمه دوست داره ...
7 اسفند 1390

بدون عنوان

گل پسرم، عزیز دلم دیشب برای اولین بار خواستم برات کتاب بخونم، کتاب کدوی قلقله زن نمیدونی چه اشتیاقی داشتی البته برای خوردن کتاب عکسای کتاب را فکر میکردی میتونی بگیری و بخوری خیلی هم تلاش کردی اما نتونستی و آخر سر عصبانی شدی و.... داد و بیداد         ...
7 اسفند 1390

بدون عنوان

پسر کوچولوی من   قربونت برم که نگاهت مهربونه ... قربونت برم من که در هر شرایطی سعی میکنی  لبخند بزنی قربونت برم که وقتی صدات میکنم :صدرا گلی...نفسم...پسرم...دردونه...یه دونه...نازدونه...گلم... جواب مامان رو میدی و میگی هه قربونت برم که پسر بابا هستی و حسابی با بابای مهربونت که خیلی برات وقت میذاره بازی میکنی و اصلا نق نمیزنی قربونت برم که وقتی رو شکمتی میخوای تلاش کنی سینه خیز بری ولی مثل ساعت میچرخی قربونت برم که از بعد از 4ماهگی  خواب میبینی ...اولین بارقهقه میزدی تو خواب. قربونت برم که خیلی نگاهم میکنی...میخوام چشمای نازت رو بخورم قربونت برم که تو حموم ساکتی ...
29 دی 1390

بدون عنوان

عذاب وجدان مامانی سلام گل پسرم عزیز دلم - اینو همیشه یادت باشه که مامانی عاشقانه دوست داره صدرا جان خیلی شرمندم پسرم که مجبور شدم درست روزی که تازه ٦٧ روزه بودی برم سر کار- امیدوارم مامانی رو به خاطر اینکار ببخشی- فدات بشم الهی اگه مجبور نبودم تا ۶ ماه میموندم پیشت- شنبه ها خیلی سختمه وقتی ازت جدا میشم هر روز وقتی میخوام ازت جدا شم کلی بوست می کنم- تو آموزشگاه خیلی دلم برات تنگ میشه پسمل گلم- روزی چندبار فیلم و عکساتو از گوشیم نگاه میکنم و لحظه شماری میکنم که برگردم پیشت عزیزم    ...
22 دی 1390